۱۳۸۸/۰۱/۰۲

سال نو


سال نو همگی مبارک.
امسال برخلاف پارسال، که لحظه ی سال تحویل توی هواپیما و برفراز ابرها بودیم،برای سال تحویل خونه بودیم.
با وجودی که از ۵ شنبه صبح به قدری مریض بودم و دل درد داشتم که مثل کمون کمرم خم مونده بود،منتهی تمام تلاشم رو کردم و یه هفت سین خوشگل چیدم.
تخم مرغ هاش رو پسری در دقیقه ی ۹۰ رنگ کرد.
از اونجایی که در تموم شهر فقط سبزه ی "گندم" میفروختن در نتیجه من هم سر سفره ی هفت سین سبزه نذاشتم و جایش سبزی خوردن گذاشتم.(چون معتقدم که سبزه ای که دونه اش گندم باشه اومد-نیومد داره)
یه سنبل خوش رنگ و بو هم از قنادی آبشار گرفتم با شیرینی های نخودچی که عاشقشونم با برگه ی هلو (این رقم آخری رو فقط برای دل خودم گرفتم) و البته یه سمنو هم خریدم که همه اش رو همون موقع خوردم (و سمنوی تزیینی که از قنادی آفرینا گرفته بودم رو گذاشتم سر سفره).
بقیه ی سین ها رو هم از قنادی آفرینا گرفتم و با توجه به تزییناتی که در سایر جاها دیدم به نظرم کارهای آفرینا خیلی خیلی شیک تر بود.
سال نو رو هم با شبکه ی "بی بی سی" فارسی تحویل کردیم.(البته بعد از سال نو به علت اون رقص لخت و پتیانه ی اون آقاهه ی بوشهریه همسرجان گفت اه اه و کانال رو عوش کرد!)
پیام تبریک عزیز دلم (باراک جان جان) رو هم اول از تپش و شب از بی بی سی مجددن دیدم.هزار هزار دوستش داشتم.
روز اول عید هم آقا یحیی، دوماه و بیست روزه با خانواده اومدن عید دیدنی مون .
دیشب هم همسرجان رفت سفر و ما موندیم.
توی فرودگاه بهش میگم :خیلی بدی که اول سال نویی ما رو تنها میذاری
که پسرجونم میگه:مامان غصه نخور.تو تنها نیستی.من میمونم با تو.بابا تنها میره (هزار ماشالله)
دیشب هم نصفه شب پسرکم تشنه شده بود و بیدارم کرد که بهش آب بدم.
توی آشپزخونه بعد از اینکه آب رو خورد برگشت بهم گفت:مامان ببخشید که بیدارت کردم.خیلی ممنون که بهم آب دادی.(خدا حفظت کنه عزیز دلم)
انشالله که سال جدید پر از خیر و خوشی و برکت باشه برای همه ی همه ی همه.