۱۳۸۷/۱۱/۱۲

فضیلت

در جهان تنها يك فضيلت وجود دارد
و آن آگاهي است
و تنها يك گناه،
وآن جهل است
و در اين بين ، باز بودن و بسته بودن چشم ها،
تنها تفاوت ميان انسان هاي آگاه و نا آگاه است.

نخستين گام براي رسيدن به آگاهي
توجه كافي به كردار ، گفتار و پندار است.
زماني كه تا به اين حد از احوال جسم،
ذهن و زندگي خود با خبر شديم،
آن گاه معجزات رخ مي دهند.

۱۳۸۷/۱۱/۱۰

زندگی

و بعد از تمام حرفها:

زندگی خالی نیست...

مهربانی هست...

سیب هست...

ایمان هست....

تا شقایق هست زندگی باید کرد...

۱۳۸۷/۱۱/۰۴

سخت میگذره

گوشی موبایل رو برمیدارم و میرم تو قسمت عکس ها.مادر بزرگم از وسط مونیتور داره بهم لبخند میزنه...
میگذره ،منتهی خیلی سخت میگذره.
حال و حوصله ی هیچ کاری نیست، حتی خوندن و نوشتن.
دل و دماغ هیچی نیست.
با اینکه هر روز در جریان بیمارستان و بیماری و درد و رنج مادربزرگم بودم بازهم با اینحال باور نمیکنم رفتنش رو.
همین عید قربان بود که بهش زنگ زده بودم...
همین 3 هفته قبل بود که چشماش به روم باز بود و باهام حرف میزد.
حالا وقتی خواهرم میگه که "مامان داره میره سر خاک مامان پروین" انگار دارم یه تیکه فیلم نگاه میکنم.
هیچ جوری نمیتونم باور کنم که مادربزرگم مُرده.هیچ جوری....
اشک هنوز بیخیال ما نشده...

۱۳۸۷/۱۱/۰۲

خوب نیستم.
تموم روزهای قدیم از کودکی تا همین دیروز از جلوی چشمام رژه میره و حس خفگی به من دست میده.
چرا آسمون این شهر اینهمه خاکستریه؟.....

۱۳۸۷/۱۰/۲۵

مادربزرگ رفت

امروز
قبل از طلوع خورشید
قبل از شروع یک روز جدید از زندگی
قبل از ادامه دادن و مبارزه
مادربزرگم رفت...
سفرت به خیر...
خدا نگهدارت...
خوب باشی اونجا مهربون مادربزرگم...
شادباشی اونجا،شاد و خوب و آروم...
خدا رو شکر که با هم خداحافظی کردیم و تو رفتی...
خدا رو شکر که دیدارمون به قیامت نیوفتاد...
خدا رو شکر که دیدمت...
خدا رو شکر که دیدیم....
دلم خیلی خیلی خیلی برات تنگ میشه...
خیلی زیاد...

۱۳۸۷/۱۰/۲۳

خواهش میکنم یه اتفاق خوب رخ بده

حس ندارم.
به عبارت بهتر جوون ندارم.
دیشب یه ۲۰ دقیقه ای از سریال Lost رو دیدم که توش راجع به عنکبوت های "مدوسا" حرف میزد و میگفت اگه این عنکبوت آدم رو بگزه تموم ماهیچه های بدن آدم از کار میافته و بعد آدم میمیره.
از صبح احساس میکنم عنکبوت "مدوسا" نیش ام زده.
احساس میکنم بالای زانوی پای چپ ام (سمت چپ زانوم) محل نیش خوردنمه و خب بالتبع اون بقیه ی بدنم داره میره که کرخت بشه.
سرم هم درد میکنه.
وقتی هم نفس میکشم ریه هام و ماهیچه های قفسه ی سینه ام هم درد میگیره.
توی بدنم هم یخ زده.
گلوم هم تهش میخاره.
در کل فکر میکنم یک آنفولانزای سخت شده ام.
دلم یه اتفاق خوب میخواد.
این روزها همه از زندگی ناله میکنند.
همکارم معتقده که از بس حجم فشار و استرسی که رومه زیاده من "یی هو " دارم نابود میشم.فکر میکنم حرفش خیلی درسته.
دلم یه اتفاق خوب میخواد.یه خبر خوب.یه حس خوب.یه نیروی خوب.یه امید خوب.هرچیزی که باشه فقط "خوب" باشه.
خدایا تو رو خدا برام بیارش.تو رو خدا...I really need it.

۱۳۸۷/۱۰/۲۱

۱- یک نفر از بچه های شرکت امروز یه عطری زده که بوی هتل کالیفرنیا رو میده.کمی هم بوی عصرهای خنک سی لایت رو میده.منتهی چون نمیدونم کدوم یکی از بچه ها این عطر رو زده و چون نمیتونم دونه دونه برم آدمها رو بو کنم در نتیجه فقط سعی میکنم از بویی که همین لحظه داره به مشامم میرسه + تموم خاطره های خوبی که به سرم حمله ور شدن لذت ببرم.
۲-از Line Manager جدیدم "متنفرم".یک آدم آشغال ِ عوضی به درد نخور ِ نادون.
۳-امروز شرکت به شدت سوت و کوره.مثلا خیر سرمون Opening Date یه پروزه ی خوبه!!
۴-دیشب فیلم خاطرات یک گیشا رو برای بار چندم دیدم.منتهی اینبار از MBC4 .فیلم قشنگیه.البته از نظر من و آمریکایی های دیگه ای که بهش جایزه دادن قشنگه و الا همکار چینی عزیزم میگه که این فیلم خیلی زباله است و حتی یک ذره هم حقیقت "گیشا" ها رو نشون نداده و نمیده.جالب اینکه هنرپیشه های فیلم به جز "پامپکین" و "آقای رییس" هرکدوم مال یه مملکتی اند! یکی چینی-یکی هنگ کنگی-یکی مالزیایی و ... خب از چشم یه بیننده آمریکایی اینها همه شون چشم باریک و یه جور هستند!!
جالب ترش اینکه تازه دیشب کشف کردم که مردی که نقش "آقای رییس" رو تو این فیلم بازی میکنه همونه که نقش شوهر "هانیکو" رو تو اون سریال "هانیکو" بازی میکرد. (اسم اصلی سریاله رو یادم نمیاد.همون که اولش میگفت زندگی منشوریست در حرکت دوار! و شنبه ها از شبکه ی ۲ پخشش میکردن ساعت ۹ )
۵-از صبح سرم درد میکنه.واقعن باید یه فکری به حال خودم بکنم.صبح با سردرد بیدار شدن خیلی خطرناکه.

۱۳۸۷/۱۰/۲۰

عاشورای خود را چگونه گدراندید


روز عاشورا باید میرفتم یک چک رو از بانک میگرفتم.وقتی رفتم بانک آقای تحویلدار فرمودند که چک مورد نظر ۲ تا مشکل عمده داره که وصولش رو غیرممکن میکنه :۱-دیکته ی مبلغ مورد نظر به حروف غلط میباشد.۲-امضای چک با امضایی که در فایل صاحب چک هست مطابقت نمیکنه!
از اونجایی که به هوای اینکه این چک وصول خواهد شد کلی چک به اینور و اونور رد فرموده بودم دست به دامن صادر کننده ی چک شدم و اون بنده ی خدا هم بهم قول داد که خودش رو در عرض ۱۰ دقیقه به اونجا میرسونه که مشکلم رو حل کنه.
البته ۱۰ دقیقه به ۵۰ دقیقه تبدیل شد منتهی اون آقا اومد و جالب اینکه ۳ تا چک دیگه نوشت و آقای تحویلدار به هر ۳ تا چک دیگه اش هم ایراد گرفت و من فهمیدم که این آقای تحویلدار کلا خیلی بیش از حد سختگیره و چک هایی که براش میارن رو باید ضمیمه ی صادر کننده ی چک کنند و برایش بیارن!!
به هرحال با هزار مکافات پول رو گرفتم و بعدش از اونجایی که ظهر عاشورا گذشته بود با زنگ زدن به دوستم و تایید گرفتن بابت اینکه هنوز اونجایی که بهم گفته بود غذا نذری میدن برقراره رفتیم اونجا و جالب ترین ترکیب از ایرانی های عزادار برای عاشورای مقیم امارات رو مشاهده کردم و غذای نذری خوردیم.البته برخلاف پارسال (مسجد ایرانی ها) بی ضد و خورد و صف و جیغ و بزن بزن و من بکش تو بکش!!
البته آقای همسر معتقد هستن که اونجوری درستشه و برای غذای ندری باید کتک خورد و گرنه که میشه رستوران!
خلاصه بعد از صرف غذای نذری برای استفاده کردن هرچه بیشتر از روز تعطیلی مان تشریف بردیم امارات مال که از این فستیوال خرید بهره ای ببریم.
یک بلوز برای خودم و یه شلوار برای پسری خریدیم و چون در دوره ی بحران اقتصادی داریم سیر میکنیم بساز رو برچیدیم و راهی خونمون شدیم.

۱۳۸۷/۱۰/۱۵

و نترسیم از مرگ... مرگ پایان کبوتر نیست...

مرگ در انتظار همه ماست و راه فراري از آن، هرگز وجود ندارد. ما، پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها، عمه‌ها و عموها، والدين، دوستان، معلمان و همسايه‌هايمان را از دست مي‌دهيم و با هر از دست دادني، بخشي از ما مي‌ميرد...
مرگ براي کساني که فوت کرده‌اند، ديگر يک معما نيست و زنده‌ها تنها کساني هستند که در تلاش براي فهم معناي آن هستند. انسان‌هاي اوليه در 60 هزار سال پيش هنگام دفن مردگان، مراسم خاصي تدارک مي‌ديدند و در بسياري از فرهنگ‌هاي اوليه، اعتقاد بر اين بود که افراد پس از مرگ، به زندگي ادامه داده و همان نيازهايي که موقع زنده بودن داشته‌اند را پس از مرگ هم دارند و بنابراين همراه مردگان خود، غذا، ظروف، اسلحه و جواهرات را هم دفن مي‌کردند. همه ما به معاد و زندگي پس از مرگ اعتقاد داريم. امروزه هم نگرش ما نسبت به مرگ، با توسعه تکنولوژي پزشکي، تغييري نکرده است. اينکه بعضي افراد با کمک علوم پزشکي و يا ساير علوم، هر کاري مي‌کنند تا پير شدن را به تاخير انداخته و يا با مرگ مقابله کنند، گروهي ديگر به مرگ به‌عنوان يک فرآيند طبيعي بيولوژيکي نگريسته و سعي مي‌کنند تا خود را با مرگ وفق دهند و با وقار و اعتماد به نفس آن را بپذيرند و نه اينکه از آن رنج ببرند.اما چگونه مي توان درد و رنج مرگ خود و عزيزان را کم کرد؟

برخورد با مرگ
محققان، پنج مرحله از واکنش‌هايي که افراد در قبال مرگ از خود بروز مي‌دهند را اين‌گونه توضيح مي دهند:
1) انکار (من؟ نه!)
در ابتدا، اينکه مرگ در حال وقوع است، اغلب به‌وسيله بيماري که رو به مرگ است، پس زده مي‌شود! اين انکار و تکذيب بر شوک اوليه، غلبه يافته و اجازه مي‌دهد تا فرد شروع به جمع‌آوري منابع خود کند بنابراين اين انکار، در اين مرحله، پس از مدتي مکانيزم دفاعي خوبي است که مي‌تواند نگران‌کننده شود اگر اقوام و دوستان فرد محتضر، آن را مورد تاييد قرار دهند.
2) خشم (چرا من؟)
در دومين مرحله، فرد در حال فوت در ارتباط با مرگ قريب‌الوقوع شروع به احساس خشم و آزردگي کرده و اين عصبانيت و خشم ممکن است نسبت به خدا، يا اقوام و خانواده و مراقبت‌کنندگان از فرد باشد که در اين خصوص کاري از دست آنها برنمي‌آيد اما سعي دارند تا هرگونه ابراز خشم را کنترل کرده و به بيمار کمک کنند تا وارد مرحله بعد شود.
3) چانه‌زني (باشه من، اما...)
بيمار در اين مرحله ممکن است سعي به چانه‌زني آن هم با خدا کند تا راهي براي تغيير سرنوشت يا حداقل، تعويق مرگ پيدا کند. بيمار ممکن است در قبال بهبود، قول دهد که کار خوبي انجام دهد يا از اعضاي فاميل بيشتر دلجويي و مراقبت کند.
4) افسردگي (آره، سراغ من اومده)
بيمار در چهارمين مرحله به تدريج، شرايط کامل خود را تشخيص داده و اين کار با افسوس خوردن در مورد از دست دادن سلامت است و سپس به غم از دست دادن دوستان، اعضاي خانواده و يا زندگي تبديل مي‌شود. شايد اين زمان، سخت‌ترين اوقات باشد. فرد رو به مرگ نبايد در اين دوره، تنها باشد و از طرفي هم نبايد به او دلخوشي کاذب داد زيرا ناراحتي در اين مرحله امري اجتناب‌ناپذير است و بايد با آن کنار آمد.
5) پذيرش (بله، من! من حاضرم)
فرد در آخرين مرحله، واقعيت مرگ را پذيرفته است: اين نه ترسناک است و نه دردناک و نه غمناک است و نه مسرت‌بخش، بلکه غيرقابل اجتناب است. کسي که منتظر پايان زندگي است ممکن است بخواهد تا افراد اندکي را ملاقات کند و يا خود را از سايرين جدا کرده يا شايد هم فقط براي حمايت، به يک نفر پناه ببرد.

راه شما براي مقابله
اينکه فرد چگونه با مرگ مواجه مي‌شود، به نوع مقابله او با ساير استرس‌هاي عمده زندگي‌اش بستگي دارد. کساني که در سازش با ساير بحران‌هاي زندگي دچار اشکال بوده‌اند قاعدتا مشکلات بيشتري در سازش با مرگ نيز خواهند داشت پس سعي کنيد روش درستي براي مقابله با مشکلاتتان بيابيد.

۱۳۸۷/۱۰/۱۴

سال نوی میلادی


۱-مادربزرگم همچنان حالش بده و روز به روز هم داره بدتر میشه.مادرم خیلی در وضعیت بدیه و داره روز به روز احتضار مادرش رو میبینه و من این وسط نگران حال مادر و وضعیت مادربزرگ طفلکم هستم و عملن هیچ کاری ازم برنمیاد.برای مادربزرگم دعا کنید....
۲-سال نوی میلادی مبارک.امیدوارم سال ۲۰۰۹ که سال گاو هستش سال بهتری از سالی که گذشت (سال موش) باشه.در ولایت ما سال نو بی هیچ جشنی شروع شد.به همون علت پست قبل! من نظر خودم رو در این باب اعلام نمیکنم منتهی دیروز اخبار میگفت در سال گذشته ۶۵۰۰ عدد راکت دست ساز قصان از باریکه ی غزه به اسرائیل فرستاده شده که کلن ۴ نفر رو گشته! خب بابا جون نکنید این کارها رو بذارید هر دو طرف تو آرامش زندگی کنن.خدا واقعن نمیگذره ازتون!!
۳-هنگام تحویل سال نوی میلادی ما در خانه مان داشتیم به اخبار نگاه میکردیم و فکر میکردیم که "خدایا چه خواهد شد؟!" .خدایا سال جدید رو به خیر بگذرون.خواهش میکنم.خواهش میکنم....
۴-کی میدونه چرا هندی ها اینهمه بو میدن؟!
۵-شیخ ام القوین در سن نمیدونم چند سالگی در شهر لندن به دیار باقی شتافت.به همین مناسبت تمام ادارات دولتی امروز و فردا در حالت عشق و صفا به سر میبرند.
۶-خدایا کمک کن که از روی این پل عبور کنه.خدایا کمک کن که کمتر درد بکشه.خدایا ببخش و ببر...خدایا ببخش و ببر و نذار بیشتر از این هم خودش و هم بقیه اینهمه درد و زجر بکشند.خدایا تو همونی که تا بگی "کُن" آنوقت "فیَکون" میشه.پس یک کلام بگو و خلاص.یا اینوری یا اونوری...