دیروز خواهرم بهم زنگ زد.
تازه رسیده بودم خونه .تازه ی تازه.
با جناب آقای اعلی حضرت همسر تشریف برده بودیم تو آشپزخونه و مثل گرسنگان آفریقایی دنبال خوردنی جات بودیم که دیدیم موش موشک داره داد میزنه: بابا ا ا ا ا ! مودایلت داره جنگ میزنه.(خوبه حالا چنگ نمیزد )
اعلی حضرت همسر هم رفت و به تلفن رسیده پاسخ داد.
دیدم که کمی تاقسمتی مهربانانه-مودبانه داره صحبت میکنه. فهمیدم که یا بانو مادر زنگ زده یا گرانقدر خواهر .خلاصه بعد از اینکه جون من رو گرفت (یا به قول اصفهونی ها اِستاد)گوشی رو داد به من.
وای ی ی ی ی ی! خواهرم بود.
اونم خواهر کوچیکه .
خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم.
میگفت که:نشسته بودم داشتم درس میخوندم یهو حس کردم که تو(یعنی من) الان دلت میخواد من بهت زنگ بزنم،معطل نکردم و بهت زنگیدم.
منم کلی قربون صدقه اش رفتم که چقدر کار خوبی کرده.
کلی حرف زدیم و کله پاچه ملت (همه فک و فامیل ها) رو بار گذاشتیم.چقدر دلم میخواست که خواهرم جماعت وبلاگنویس رو هم میشناخت و میتونستم کله پاچه وبلاگ نویس ها رو هم بار بذارم(خدایی غیبت کردن کلی جیگر جلا میده.)
اونقدر این غیبت کردن بهمون مزه داد که خواهرم گیر داده بود پس کی میایی ایران؟
بهش گفتم که برنامه اومدن داشتم اتفاقا برای همین ماه اردیبهشت اما فعلا که اوضاعم تیر تپره!چه برسه به برنامه ام.(فکر کنم فعلا برنامه ام شده برنامه کودک )
تازه رسیده بودم خونه .تازه ی تازه.
با جناب آقای اعلی حضرت همسر تشریف برده بودیم تو آشپزخونه و مثل گرسنگان آفریقایی دنبال خوردنی جات بودیم که دیدیم موش موشک داره داد میزنه: بابا ا ا ا ا ! مودایلت داره جنگ میزنه.(خوبه حالا چنگ نمیزد )
اعلی حضرت همسر هم رفت و به تلفن رسیده پاسخ داد.
دیدم که کمی تاقسمتی مهربانانه-مودبانه داره صحبت میکنه. فهمیدم که یا بانو مادر زنگ زده یا گرانقدر خواهر .خلاصه بعد از اینکه جون من رو گرفت (یا به قول اصفهونی ها اِستاد)گوشی رو داد به من.
وای ی ی ی ی ی! خواهرم بود.
اونم خواهر کوچیکه .
خدا میدونه که چقدر خوشحال شدم.
میگفت که:نشسته بودم داشتم درس میخوندم یهو حس کردم که تو(یعنی من) الان دلت میخواد من بهت زنگ بزنم،معطل نکردم و بهت زنگیدم.
منم کلی قربون صدقه اش رفتم که چقدر کار خوبی کرده.
کلی حرف زدیم و کله پاچه ملت (همه فک و فامیل ها) رو بار گذاشتیم.چقدر دلم میخواست که خواهرم جماعت وبلاگنویس رو هم میشناخت و میتونستم کله پاچه وبلاگ نویس ها رو هم بار بذارم(خدایی غیبت کردن کلی جیگر جلا میده.)
اونقدر این غیبت کردن بهمون مزه داد که خواهرم گیر داده بود پس کی میایی ایران؟
بهش گفتم که برنامه اومدن داشتم اتفاقا برای همین ماه اردیبهشت اما فعلا که اوضاعم تیر تپره!چه برسه به برنامه ام.(فکر کنم فعلا برنامه ام شده برنامه کودک )
-------------------------------------------------------------------------------------------------
موش موشک دیروز داشت واسه خودش نقاشی میکشید.
تلویزیون روشن بود و سیاوش قمیشی میخوند که "گریه کن گریه قشنگه"
دیدم موش موشک هم رفته تو حال و داره میخونه:"دِریه تُن دِریه دَشَندِه
(هروقت موش موشک الکی میندازه رو دنده زر زر و گریه الکی و بیخودی من و والاحضرت همسر براش همین رو میخونیم)
موش موشک دیروز داشت واسه خودش نقاشی میکشید.
تلویزیون روشن بود و سیاوش قمیشی میخوند که "گریه کن گریه قشنگه"
دیدم موش موشک هم رفته تو حال و داره میخونه:"دِریه تُن دِریه دَشَندِه
(هروقت موش موشک الکی میندازه رو دنده زر زر و گریه الکی و بیخودی من و والاحضرت همسر براش همین رو میخونیم)