۱۳۸۸/۰۲/۰۶

تخلیه ی ذهن


خبری نیست و ملالی هم نیست.
در بی خبری بسی پتانسیل خوش خبری نهفته است.
سایت فیس بوک را در این روزها زیاد سر میزنم.
"مادری" از آن کلمه هاییست که خیلی سنگین است.گاهی سنگینی اش بر شانه های خسته ام بسیار فشار می آورد.
هوا بسیار گرم دارد میشود.
پسرک این هفته همه اش امتحان دارد.
"رسوم السکن" بدجوری به ته تهانمان فشار می آورد.
همسرجان "متمرکز" نیست.
من با واژه ی تمرکز بیگانه ام.
و تو! تو این وسط چی میگی!!

۱۳۸۸/۰۱/۲۳


دلایل ننوشتن در این همه مدت رو میشه به شرح زیر اعلام کرد:
۱-تعطیلی یک هفته ای مدرسه ی جناب پسر و مشغول بودن بنده با ایشون.
۲-فعال بودن بسیار زیاد بنده در وبسایت معظم "فیس بوک" و تماشای عکس های دوستانم بعد از خدا سال!!
۳-عدم دسترسی به اینترنت.
۴-حال نداشتن به جهت نوشتن :)
کارهایی که این چند مدت انجام دادم:
۱- تهیه ی یک شیشه "سکنجبین" مشتی برای خوردن "کاهو و سکنجبین".
۲-پختن "عدس پلو"-"لوبیا پلو" و خورشت بادمجون.
۳-خوندن ۲۰ صفحه از کتاب "آینده ی خود را بسازید" اثر برایان تریسی
۴-دیدن فیلم های "Cake " و Changeling
خوش باشید

۱۳۸۸/۰۱/۱۵

13 بدرانه


۱۳ رو در پارک زعبیل به در کردیم!
همراه چندتایی از دوستان از ساعت ۶ عصر به بعد جمع شدیم توی پارک زعبیل.مراسم با تخمه خوردن (از نوع آفتابگردون سیاه) و آجیل شکوندن شروع شد.بعد هم چایی که به لطف آبجوش مشتی ای که دوست عزیزم زحمت کشیده بود و آورده بود و بسیار داغ بود دهن بنده دقیقن از نقطه ای که دندونهام در لثه ام تموم میشه سوخت تا خود حلق ام!! و خب دیگه هیچی از مزه ی شیرینی دانمارکی های تازه از تهران رسیده نفهمیدم :(
از اونجایی که موقعیت مکانی جایی که اطارق کرده بودیم بسیار عالی بود و دقیقن چسبیده بود به زمین بازی بچه ها،بچه ها هم بسیار کیف کردند.
مراسم با کباب کردن بلال و بعدش گوشت و مرغ ادامه پیدا کرد و البته در این میان یک سینی طالبی محشر هم رسید که بسیار با عطر و طعمش حال کردیم و از اونجایی که در ولایت ما سکنجبین پیدا نمیشه و هیشکی هم بلد نبود سکنجبین درست کنه کاهو های عزیزمون رو با "عسل" خوردیم :)
در آخر هم میوه و سیب زمینی زغالی (هم سیب زمینی معمولی و هم سیب زمینی شیرین) سرو شد و بعد ساعت ۱۱ با صدای متصدی پارک که به هشتصد زبون زنده ی دنیا التماس میکرد که پارک رو ترک کنیم ،از پارک رفتیم.
.........................................................................................................................................................................
جمعه روز رخوت آلودی بود.
البته شستن اونهمه سیخ و توری کباب هم خودش اونقدر نفس گیر بود که دیگه به کار دیگه نرسیم و البته مشغول بودن آقای همسر به تهیه و تدارک کلی کاغذ برای کارش،موجبات تک موندن بنده و پسری رو فراهم کرد و خب ما هم تا تونستیم فیلم دیدیم!
صبح که چشم باز کردم تلویزوین داشت فیلم Diary of a Mad Black Woman رو نشون میداد که نشستم و دیدم و کمی حرص خوردم و کمی خندیدم و خلاصه جالب بود.
بعد بچه مون فیلم Dinosour رو دید.
بعدش من فیلم Tuck Everlasting رو دیدم که فیلم قشنگی بود.
بعدش فیلم Lemony Snicket's A Series of Unfortunate Events رو دیدیم که اونهم فیلم جالبی بود.البته بیشتر جزو فیلم های کودکان و نوجوانان بود منتهی فیلمخوبی بود.
بعد هم میخواستم فیلم Cake رو ببینم که از بس سانسور شده بود همسرجان شاک زد و نذاشت و هی زد بی.بی.سی فارسی و تپش!
آخر سر هم فیلم Hilary and Jacki رو دیدم که این هم به نظرم فیلم خوبی بود.
خلاصه اینکه همه ی جمعه موندیم تو خونه و چشم دوختیم به صفحه ی جادو!
از خدای بزرگ میخوام که امسال رو سالی پر از خیر و برکت برای همه قرار بده.