۱۳۸۷/۱۰/۲۳

خواهش میکنم یه اتفاق خوب رخ بده

حس ندارم.
به عبارت بهتر جوون ندارم.
دیشب یه ۲۰ دقیقه ای از سریال Lost رو دیدم که توش راجع به عنکبوت های "مدوسا" حرف میزد و میگفت اگه این عنکبوت آدم رو بگزه تموم ماهیچه های بدن آدم از کار میافته و بعد آدم میمیره.
از صبح احساس میکنم عنکبوت "مدوسا" نیش ام زده.
احساس میکنم بالای زانوی پای چپ ام (سمت چپ زانوم) محل نیش خوردنمه و خب بالتبع اون بقیه ی بدنم داره میره که کرخت بشه.
سرم هم درد میکنه.
وقتی هم نفس میکشم ریه هام و ماهیچه های قفسه ی سینه ام هم درد میگیره.
توی بدنم هم یخ زده.
گلوم هم تهش میخاره.
در کل فکر میکنم یک آنفولانزای سخت شده ام.
دلم یه اتفاق خوب میخواد.
این روزها همه از زندگی ناله میکنند.
همکارم معتقده که از بس حجم فشار و استرسی که رومه زیاده من "یی هو " دارم نابود میشم.فکر میکنم حرفش خیلی درسته.
دلم یه اتفاق خوب میخواد.یه خبر خوب.یه حس خوب.یه نیروی خوب.یه امید خوب.هرچیزی که باشه فقط "خوب" باشه.
خدایا تو رو خدا برام بیارش.تو رو خدا...I really need it.