۱۳۸۸/۱۰/۰۵

26 Dec

۱-امروز هوا بسیار دلنشینه.نم نم بارونی میزنه و آفتاب گاهی یه دالی ای میکنه و هوا لطیفه و خوشگله.
۲-این روزها یه جوری داره میگذره انگار همه اش رو دارم توی خواب میگذرونم. نه اينكه خيلي خوش بگذره!كاملن برعكس از بس "گه" ميگذره و چون با تموم قوا دارم زور ميزنم كه توي اين روزهاي تار عنكبوتي گير نيوفتم در نتيجه هيچ تصويري از روزهايي كه دارم ميگذرونم تو ذهنم نمي مونه.
عينهو اينكه خواب ببيني و بيدارشي و هيچي اش يادت نياد!
اين روزها هم واسه ي من اينجوري ميگذره،
ميگذره منتهي حتي يك ساعت بعدش يادم نمياد كه ساعت قبل چطور گذشت.همين جوري اش هم به اندازه كافي در سن سي سالگي گيس سفيد جلوي سرم دارم.بسه ديگه...
۳-وقتی چیزی که در دست داری با چیزی که مدتها برایش توی ذهنت برنامه ریزی کردی متفاوت از آب درمیاد اینقدر حالت گرفته میشه که اصلا هیچ رقمه نميشه با اونچه كه واقعن وجود داره حال كني.عين اينكه سالها به تصوير" براد پيت "نگاه كني و فكر كني عجب مرد جذاب و خواستني ايه بعد ييهو خودش رو جلوت ببيني كه داره اخ و تف ميكنه!خب چي ميشه؟با پوزش ريده ميشه به كل تصورات ذهني ات و از اون لحظه به بعد اوشون نه تنها برات خواستني نيست كه بلكه اسمش هم بياد حالت به هم ميخوره چون اون عمل "اخ و تف" چنان تري به حالت زده كه براي تا آخر عمرت كافيه.خلاصه اينكه خيلي بده كه ايمجينيشن با رياليتي ديفرنت باشه.اين تيكه آخر هم در راستاي "خود گه كني" نوشتم نه خود گم كني ها!"خود گه كني" :)
۴-بلبل آمد و نشست کنار پنجره ی اتاقم اما اونقدر لج دارم که اصلن حال ندارم باهاش حال کنم.
۵-مامان میگه تو همیشه وقتی میایی ایران که برنامه ی خودت جور باشه!بهش میگم خب مگه کی ها باید بیام؟باید وقتی بیام که برنامه ی خودم جور باشه دیگه!!!
۶-وقتی میخوام با تمام قوا از "حال" لذت ببرم و حسابی به خودم خوش بگذرونم معمولن گه میزنم!چون نمیدونم که باید از کجا و چجوری شروع کنم و این میشه که همه چی به هم میریزه و گند میخوره بهش میره.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر