چقدر فرق کرده اي !
- خب همه چي فرق کرده. منم مثل همه چيز.
- تو کوچيک شدي ، يا دنيا بزرگ شده ؟
- دنيا تا هميشه، همين دنياست. ريگ همين ريگه. حجم، همين حجمه.
- اما سبز، ديگه سبز نيست. آبي ، آبي نيست.
- قرارمون صحبت از رنگ نبود. يادت هست... گفتي رنگ، واسه چشمها درست شده نه براي دل. خودت گفتي به چشمهات اعتماد نميکني.
- آره، يادمه. ولي ميدوني چيه ؟ يه چيزايي، منو داره ميترسونه. هرچي بيشتر ميفهمم، بيشتر ميترسم.
- خب، طبيعيه. تو داري توي مسيري راه ميري که همه تابلوهاش زنگار گرفته و کسي رو پيدا نميکني که راه درست رو نشونت بده. همه ميگن راه درست همينيه که من توشم. تو راه خودت رو انتخاب کردي و هي داري ميري جلوتر. ميدونم. مبهمه. اين ترسناکه
.- ترسناکتر وقتيه که تو حرف نميزني. از سکوتت ميترسم.
- اما خودت گفتي، براي اين دلتنگي هميشگي، پاداشي جز سکوت نيست.
- براي اين بود که چيز ديگه اي نداشم. دستام خالي بود.
- مثل اينکه حواست نيست. تو بهترين چيزي رو که داشتي بهم دادي.
- نميدونم. به خدا نميدونم. اصلا ... اصلا براي چي اومدم سراغ تو ؟
- چون فکر کردي دلت داره کوچيک ميشه. يادت باشه، تا ريگ همون ريگه، منم همون دلم. از ريگ و از خاک و از سردي خاک نترس. قوي باش ! پاتو محکم بزار روش. همه اين ريگها از نسل تو هستن. باهاشون غريبي ؟
- نه . ازشون نميترسم . باهاشون رفيقم. چون قراره بيشتر عمرم رو باهاشون زندگي کنم. اون موقع، من ميشم تو . اونوقت ميفهمم که چقدر کوچيک بودي يا چقدر بزرگ .
- همون موقع امانتت رو پس ميگيري.
- کدوم امانت رو ؟
- سکوت
همه جا ساکت شد. من موندم و سکوت.
باز هم يه عالم سوال بي جواب.
خسته شدم. فقط راضيم به اينکه هنوز دارم راه ميرم و باکي ندارم.چراغ نفتي کهنه که ارثيه خاندان نشناخته ام هست، با منه و هنوز خاموش نشده و راه هم هنوز که هنوزه ادامه داره.
مقصدم، شايد، اول يه راهه. يه راه درست.خدا کنه راه درست ، همين باشه.بالاخره يه روز ميفهمم... يه روز، يه شب.
------------------------------------------------------------------------------------------------
فکر نمیکنم موندنم تو این خونه هم زیاد طول بکشه.این جا رو هم به زودی به لقا الله پرتاب میکنم.
برای این درد بی درمان تنهایی چاره دیگری باید اندیشید.
تا حالا که تموم چاره هام به بن بست رسیده.شاید این تنها بودن دایمی هم بخشی از سرنوشت مقدر من باشه.هرچند که هیچوقت به سرنوشت و پیشانی نوشت و قدر معین باور نداشتم.
اما انگار کم کم مجبورم برای توجیه تموم سوالهای بی جواب و سکوتهای سهمگین و خرد کننده آدمهایی که برام مهمند به یه ریسمانی چنگ بزنم.
و کدوم دیوار کوتاه تر از دیوار خدا؟
خداااااااا جونم.......
باز من تنها گذاشته شدم.باز من محکوم شدم.باز من مقصر شناخته شدم.باز...باز....باز.....
فکر نمیکنم موندنم تو این خونه هم زیاد طول بکشه.این جا رو هم به زودی به لقا الله پرتاب میکنم.
برای این درد بی درمان تنهایی چاره دیگری باید اندیشید.
تا حالا که تموم چاره هام به بن بست رسیده.شاید این تنها بودن دایمی هم بخشی از سرنوشت مقدر من باشه.هرچند که هیچوقت به سرنوشت و پیشانی نوشت و قدر معین باور نداشتم.
اما انگار کم کم مجبورم برای توجیه تموم سوالهای بی جواب و سکوتهای سهمگین و خرد کننده آدمهایی که برام مهمند به یه ریسمانی چنگ بزنم.
و کدوم دیوار کوتاه تر از دیوار خدا؟
خداااااااا جونم.......
باز من تنها گذاشته شدم.باز من محکوم شدم.باز من مقصر شناخته شدم.باز...باز....باز.....
کاش نوکیا یا هر کمپانی کوفت دیگه یه خط و گوشی برای خدا درست میکردن.
اونوقت شاید من اینهمه مزاحم بنده های پرکار و پر مشغله خدا نمیشدم که اونها هم شاکی بشن و به یه بهونه همچین بپیچوننم که دست و پاهام هم به هم گره بخوره.
اونوقت شاید من اینهمه مزاحم بنده های پرکار و پر مشغله خدا نمیشدم که اونها هم شاکی بشن و به یه بهونه همچین بپیچوننم که دست و پاهام هم به هم گره بخوره.