هنوز به اینجا خو نکردم.
هنوز میرم وبلاگ قبلی.هنوز...هنوز...هنوز............
با اینکه به کاری که کردم ایمان دارم اما مثل مادری میمونم که ۹ ماه حاملگی کشید و یه ماه هم بچه نوزادش رو به زحمت بزرگ کرد و آخر سر هم وقتی چله بچه اش رو برید بچه اش رو کشت!!!(من دقیقا حس این مادر رو دارم)
خودم با دستهای خودم وبلاگ نازنینم رو از بین بردم!!!!
هزار جور خودم به خودم دلداری میدم اما تاثیرش فقط چند دقیقه است.
تموم شیرین کاریهای پسرک رو اونجا ثبت کرده بودم.
روزهای شادیم -روزهای غمم..خاطرات سفرم به ایران..روزهای آفتابی دلم...خاطرات عید امسالم.روز ۱۳ به در و.....(قلبم درد میگیره وقتی یادم میاد...)
خلاصه که خیلی حیرون موندم!خیلی زیاد.
فقط میدونم که این روزها هم میگذرن و مثل همیشه زندگی جریان داره .
زندگی به خاطر اینکه من غمگینم-ناراحتم-خسته و کلافه ام متوقف نمیشه.زندگی مثل قطاری میمونه که برای من و ما صبر نمیکنه!
به قول مهری زندگی چیز مزخرف و خواستنی ایه!در اوج مزخرفی خیلی خواستنیه و در اوج لذت و شیرینی بلافاصله صورت زشتش رو با دندونهای کثیفش(مثلا شکل صورت گرینچ!!!)بهم نشون میده.
البته از حق نباید بگذرم که مسبب الاسباب همه رویدادها و اتفاقها خودمم.
طاقت کم - زیاده خواهی (شاید بهتره بگم تمامیت خواهی-انحصار طلبی)-حساسیت بیش از حد .
میتونن باعث بشن که شیرین ترین رخدادها یا آدمها یا موفقیتها برات به زهر تبدیل بشن.
اما باز از خودم راضی و ممنونم.
چون به قول آندره ژید:اصل برای هرکس این است که به رغم همه ابهامات و چندگانگی هایی که در درون خود سراغ دارد با خویشتن خویش صادق باشد.
و من فکر میکنم (فقط فکر میکنم و هنوز مطمئن نیستم) که من با خودم صادقم.
همینقدر که شهامت قبول کردن و اعتراف به اشتباهاتم رو دارم خیلیه!
با دیگران کاری ندارم و اصلا حوصله (یا حتی نیاز) قضاوت کردن بقیه رو ندارم (خیلی سعی میکنم که دیگران رو قضاوت نکنم.خیلی تلاش میکنم اما نمی دونم چقدر موفق بوده ام)،اما من ِ الانم با من ِ قبلم خیلی فرق کرده.
اون آدمی که برای همه اشتباهات دنبال یه مقصر سوم شخص بود الان میتونه بپذیره که اگر تمام تقصیرها ،توی اتفاقهای ناخوشایندی که براش پیش میاد، از خودش نباشه قسمت اعظمشون هست!
الان برای هر اتفاقی که برام میوفته دنبال مقصر نمیگردم ،چون میدونم حتی یافتن مقصر هم دردی رو دوا نمیکنه،بلکه دنبال علت میگردم.(این برای من یعنی بزرگ شدن )
اما باز هم جا برای کار بسیار دارم.
حساسیتم تازه با تعدیل شدگی زیاد هنوز هم خیلی زیاده.
توقعم از زندگی [کلمه زندگی در اینجا اسم یه مجموعه است(یاد آوری درس ریاضی جدید دبیرستان) که شامل خانواده ام-علاقه مندیهام-دور و بریهام-همه دوستان فعلی و سابقم-کارم-رئیسم-بچه ام-تلویزیون-دولت-آب و هوا-فاکس خراب شرکت-کتابهایی که خوندم یا میخوام بخونم-مدیتیشن هام-اینترنت-قهوه-غذا-لباس و.... میشه] کلا خیلی بالاست!!!!
اما مشکل فقط این نیست!!!
هنوز میرم وبلاگ قبلی.هنوز...هنوز...هنوز............
با اینکه به کاری که کردم ایمان دارم اما مثل مادری میمونم که ۹ ماه حاملگی کشید و یه ماه هم بچه نوزادش رو به زحمت بزرگ کرد و آخر سر هم وقتی چله بچه اش رو برید بچه اش رو کشت!!!(من دقیقا حس این مادر رو دارم)
خودم با دستهای خودم وبلاگ نازنینم رو از بین بردم!!!!
هزار جور خودم به خودم دلداری میدم اما تاثیرش فقط چند دقیقه است.
تموم شیرین کاریهای پسرک رو اونجا ثبت کرده بودم.
روزهای شادیم -روزهای غمم..خاطرات سفرم به ایران..روزهای آفتابی دلم...خاطرات عید امسالم.روز ۱۳ به در و.....(قلبم درد میگیره وقتی یادم میاد...)
خلاصه که خیلی حیرون موندم!خیلی زیاد.
فقط میدونم که این روزها هم میگذرن و مثل همیشه زندگی جریان داره .
زندگی به خاطر اینکه من غمگینم-ناراحتم-خسته و کلافه ام متوقف نمیشه.زندگی مثل قطاری میمونه که برای من و ما صبر نمیکنه!
به قول مهری زندگی چیز مزخرف و خواستنی ایه!در اوج مزخرفی خیلی خواستنیه و در اوج لذت و شیرینی بلافاصله صورت زشتش رو با دندونهای کثیفش(مثلا شکل صورت گرینچ!!!)بهم نشون میده.
البته از حق نباید بگذرم که مسبب الاسباب همه رویدادها و اتفاقها خودمم.
طاقت کم - زیاده خواهی (شاید بهتره بگم تمامیت خواهی-انحصار طلبی)-حساسیت بیش از حد .
میتونن باعث بشن که شیرین ترین رخدادها یا آدمها یا موفقیتها برات به زهر تبدیل بشن.
اما باز از خودم راضی و ممنونم.
چون به قول آندره ژید:اصل برای هرکس این است که به رغم همه ابهامات و چندگانگی هایی که در درون خود سراغ دارد با خویشتن خویش صادق باشد.
و من فکر میکنم (فقط فکر میکنم و هنوز مطمئن نیستم) که من با خودم صادقم.
همینقدر که شهامت قبول کردن و اعتراف به اشتباهاتم رو دارم خیلیه!
با دیگران کاری ندارم و اصلا حوصله (یا حتی نیاز) قضاوت کردن بقیه رو ندارم (خیلی سعی میکنم که دیگران رو قضاوت نکنم.خیلی تلاش میکنم اما نمی دونم چقدر موفق بوده ام)،اما من ِ الانم با من ِ قبلم خیلی فرق کرده.
اون آدمی که برای همه اشتباهات دنبال یه مقصر سوم شخص بود الان میتونه بپذیره که اگر تمام تقصیرها ،توی اتفاقهای ناخوشایندی که براش پیش میاد، از خودش نباشه قسمت اعظمشون هست!
الان برای هر اتفاقی که برام میوفته دنبال مقصر نمیگردم ،چون میدونم حتی یافتن مقصر هم دردی رو دوا نمیکنه،بلکه دنبال علت میگردم.(این برای من یعنی بزرگ شدن )
اما باز هم جا برای کار بسیار دارم.
حساسیتم تازه با تعدیل شدگی زیاد هنوز هم خیلی زیاده.
توقعم از زندگی [کلمه زندگی در اینجا اسم یه مجموعه است(یاد آوری درس ریاضی جدید دبیرستان) که شامل خانواده ام-علاقه مندیهام-دور و بریهام-همه دوستان فعلی و سابقم-کارم-رئیسم-بچه ام-تلویزیون-دولت-آب و هوا-فاکس خراب شرکت-کتابهایی که خوندم یا میخوام بخونم-مدیتیشن هام-اینترنت-قهوه-غذا-لباس و.... میشه] کلا خیلی بالاست!!!!
اما مشکل فقط این نیست!!!