۱۳۸۸/۰۶/۰۵

حرف و حدیث

من هنوز درست و حسابی نمیتونم با این ویلاگ کار کنم.
البته هنوز درست و حسابی اصلا نتونستم بشینم پایش که بتونم باهاش کار هم بکنم!
اول از همه اینکه به شدت "فیس بوک " باز شده ام رفته ام پی کارم!
دوم از همه اینکه از اونجایی که هنوز با اون ویلاگ هم سر و سری دارم شده ام عین آدمهای "یه بوم و دو هوائه".
سوم از همه هم اینکه در ابتدا قصد داشتم که آرشیو وبلاگ اونوری رو به این وبلاگ منتقل کنم منتهی دیدم کار بسیار سخت و طاقت فرسایی هستش و خب توی این روز و روزگار هم که نه جون به تن و ونه ذوق به دل مونده (از بعد 22 ننگین) حس و حالی برای کارهای طاقت فرسا ندارم.
ماه رمضون هم که اومده و اینجا هم همه چی نصفه روز شده و ملت روزها میرن تو خونه ها و شبها هم در حال عیش و عشرتند.توی ایران که ساعت 8 شب تازه افطار میشه.مردم بدبخت چی میخوردند که تازه بخوان اینهمه هم گشنگی بخورن!!

دیروز با دستور یه آشپز باشی از فیس بوک "حلوا" پختم.برای بار اول خوب شده بود منتهی بار دیگه حتمن آرد گندم میگیرم.
پریروز با این آبمیوه گیری دستی ها برای جناب شوهر آب پرتقال گرفتم.هنوز که هنوزه ناحیه ی شست و زیرش درد میکنه :(
امروز هم با اینکه روزه نیستم منتهی دوستم دعوتم کرده برم خونه اش افطاری.میگه روزه نمیتونی بگیری خب نگیر؛دعا که میتونی بکنی!! خب بیا دعا کنیم .
امروز تو فیس بوک یه عکس از یکی از کشته شده ها دیدم که دل و روده ام رو بهم زد :( خدا از خون نمیگذره.میدونم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر